جدول جو
جدول جو

معنی راست آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

راست آوردن
راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
تصویری از راست آوردن
تصویر راست آوردن
فرهنگ فارسی عمید
راست آوردن
(تَ گَ تَ)
راست کردن. درست کردن. درست آوردن. بسر و سامان رساندن. بصلاح رسانیدن. مقابل ناراست آوردن: گفت یک معالجت دیگر مانده است به اقبال امیرالمؤمنین بکنم اگرچه مخاطره است اما باشد که باری تعالی راست آرد. (چهارمقاله). خدا کار ترا راست آرد، سر و سامان دهد، بر مراد دارد، متناسب آوردن. جور آوردن. زیبای قد ساختن:
شاعر آن درزی است دانا کو باندام کریم
راست آرد کسوت مدحت بمقراض کلام.
سوزنی.
تمشیت، راست آوردن کارها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست آمدن
تصویر راست آمدن
سازگار شدن، هماهنگی یافتن، جور درآمدن، درست درآمدن، تحقق یافتن، نظم و ترتیب یافتن، دارای سر و سامان شدن، به اندازه درآمدن، مطابق شدن، به صلاح بودن، درست بودن، برای مثال مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز (سعدی۲ - ۷۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست کردن
تصویر راست کردن
مقابل کج کردن و خم کردن، از کجی و پیچیدگی درآوردن، برپا کردن، برپا داشتن، درست کردن، استوار ساختن، آماده کردن، مهیا ساختن، ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاقت آوردن
تصویر طاقت آوردن
تاب آوردن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخت آوردن
تصویر تاخت آوردن
حمله کردن، هجوم بردن، یورش بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست شمردن
تصویر راست شمردن
راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
حمله کردن. هجوم کردن: ثنیان، موضعی که در آنجا غمّان و تغلب و ذبیان و غیرهم بر بنی عذره تاخت آوردند و ظفر نصیب بنی عذره گردید. (منتهی الارب) ، مؤاخذه و عتاب سخت کردن، چنانکه تاخت آوردن به کسی بمعنی سخت اعتراض کردن و ایراد کردن به اوست. رجوع به تاخت و تاختن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ دَ)
اقامت کردن. ساکن شدن. مقیم گشتن:
یکی دیر خارا به دست آورم
در آن دیر تنها نشست آورم.
نظامی.
مگر خوابگاهی به دست آورم
که جاوید در وی نشست آورم.
نظامی.
، ماندن. توقف کردن:
چون به از این مایه به دست آوری
به بود اینجا که نشست آوری.
نظامی.
، داخل شدن. راه یافتن. جای گرفتن:
چو در بزم شاهی نشست آوری
به ار یار خندان به دست آوری.
نظامی.
به قدس آوریدم چو آدم نشست
زدم نیز در حلقۀ کعبه دست.
نظامی.
، جلوس کردن. برشدن. برآمدن بر تخت:
همه ملک ایران به دست آورد
به تخت کیان بر نشست آورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
درست انگاشتن، راست حساب کردن. راست داشتن. راست پنداشتن، حقیقت و صدق بکار داشتن:
خاطر شاه را چو آینه دان
همه نقشی در او معاینه دان
آنکه تا بود نقش راست شمرد
نقش کژ پیش او نشاید برد.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(تُ شِ کَ تَ)
رای آوردن. رجوع به مادۀ رای آوردن شود، در اصطلاح انتخابات، داشتن رأی موافق. نظریه های مساعد وموافق اشخاص بسیار بدست آوردن. آوردن رأی مساعد
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ دَ دَ)
صحیح نشان دادن. صحیح نمودن:
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ ب بُ کَدَ)
رغبت کردن. رغبت نمودن. تمایل یافتن. (یادداشت مؤلف) :
تا خاک را خدای بدین دستهای خویش
ایدون کند که خلق بر او رغبت آورند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ کَ دَ)
مغلوب ساختن. چیره گشتن. شکست دادن:
که شاید به رستم شکست آورد
سر نامدارش به دست آورد.
فردوسی.
گر این دستگه را به دست آوریم
بر اقلیم عالم شکست آوریم.
نظامی.
گریزنده چون ره به دست آورد
به کوشندگان بر شکست آورد.
نظامی.
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست.
نظامی.
، قرین خفت و خواری ساختن. سرشکسته و شرمسارکردن:
شبستان ما گر به دست آورد
بر این نامداران شکست آورد.
فردوسی.
- شکست آوردن (اندرآوردن) به کار کسی، کار او را از رونق انداختن. وی را زبون وناتوان کردن:
بدو گشته بدخواه او چیره دست
به کارش درآورده گیتی شکست.
فردوسی.
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار.
فردوسی.
، بیرونق ساختن. از ارزش انداختن. بی ارج و بی ارزش کردن. بی اعتبار ساختن. بی رونق کردن.
- شکست آوردن در عهد، شکستن پیمان. نقض عهد و پیمان. (از یادداشت مؤلف) :
چو من دست بهرام گیرم بدست
وزآن پس به عهد اندر آرم شکست.
فردوسی.
نیارد شکست اندرین عهدمن
نکوشد که حنظل کند شهد من.
فردوسی.
که هر کس که بوده ست یزدان پرست
نیاورد در عهد شاهان شکست.
فردوسی.
- به دین شکست آوردن، از رونق انداختن آن. از اعتبار و اهمیت آن کاستن:
که هر کس که آرد بدین دین شکست
دلش تاب گیرد شود بت پرست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَصْ کَ دَ)
یا رحمت آوردن بر کسی. ببخشودن. (کشاف زمخشری). رحمت آمدن. (فرهنگ فارسی معین). رحم کردن. ترحم کردن. رقت نمودن. دلسوزی نمودن. شفقت ورزیدن:
همی رحمت آرد به تو بر دلم
نخواهم که جانت ز تن بگسلم.
فردوسی.
از ایشان بکشتند چندین سپاه
کجا رحمت آورد گشتاسب شاه.
فردوسی.
خداوند سلطان فرموده بود تا ترا و پسرت را هزار عقابین بزنند، من بر تو رحمت آوردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).
ز بس کز دیدگانم اشک بارد
به من بر سنگ و آهن رحمت آرد.
نظامی.
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
... تشنه به چاهی برسید، قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند و جوان را پشیزی نبود، طلب کرد و بیچارگی نمود، رحمت نیاوردند. (گلستان). یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی. (گلستان).
عجب گر تو رحمت نیاری بر او
که بگریست دشمن به زاری بر او.
(بوستان).
ای مدعی گر آنچه مرا شد ترا شود
بر حال من ببخشی و رحمت بیاوری.
سعدی.
و رجوع به رحمت آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ فِ رِ دَ)
حاجت خواستن. سؤال. دعا. حاجت برداشتن، نیازمند ساختن:
ز بدروز، بی بیم داریمتان
به بدخواه حاجت نیاریمتان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَشْوْ)
اشتیاق یافتن به شهر و کشور هنگام غربت:
چون فراق آن دو نور بی ثبات
تاسه آوردت گشادی چشمهات.
مولوی.
رجوع به تاسه شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بر او پوست نوروئیدن چنانکه درخت و عضو سوخته و مجروح و جز آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسخ آوردن
تصویر پاسخ آوردن
جواب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن گذشتن گذشت کردن رحمت آمدن کسی را بر دیگری شفقت ورزیدن وی بر او، بخشودن وی او را عفو کردن وی او را، آمدن باران نزول باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست آمدن
تصویر راست آمدن
ساز گار آمدن، مطابقت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آوردن
تصویر دست آوردن
پیدا کردن، یافتن تحصیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست آوردن
تصویر پوست آوردن
پوست تازه روییدن (بر درخت عضو سوخته و مجروح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسه آوردن
تصویر تاسه آوردن
اشتیاق یافتن بشهر و کشور هنگام غربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخت آوردن
تصویر تاخت آوردن
حمله کردن هجوم بردن، مواخذه عتاب سخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقت آوردن
تصویر طاقت آوردن
تاب آوردن تاب آوردن برخود هموار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغت آوردن
تصویر فراغت آوردن
آسایش آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست آمدن
تصویر راست آمدن
((مَ دَ))
سازگار شدن، هماهنگی یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راست کردن
تصویر راست کردن
((کَ دَ))
آماده شدن، آماده کردن، ترتیب دادن، مسخّر کردن، میل کردن، هوس کردن، مطابق کردن، برابر کردن
فرهنگ فارسی معین
برخود هموار کردن، تحمل کردن، یارستن، تاب آوردن، تحمل کردن، برتابیدن، برتافتن
متضاد: از کوره در رفتن، برنتافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از راست کردن
تصویر راست کردن
Right
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درست کردن، برخاستن، بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از راست کردن
تصویر راست کردن
исправить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راست کردن
تصویر راست کردن
richtig stellen
دیکشنری فارسی به آلمانی